قوله تعالى: و تفقد الطیْر مرغ را باز جست و فقال ما لی لا أرى الْهدْهد گفت چیست مرا که هدهد را نمى‏بینم أمْ کان من الْغائبین (۲۰) یا از نادیدگان شد.


لأعذبنه عذابا شدیدا حقا که او را عذاب کنم عذابى سخت أوْ لأذْبحنه یا گلوى او ببرم أوْ لیأْتینی بسلْطان مبین (۲۱) یا عذرى آرد بمن آشکارا و حجتى روشن.


فمکث غیْر بعید غایب ماند و درنگ کرد نه دیر فقال أحطْت بما لمْ تحطْ به گفت چیزى بدانستم و دیدم و بآن رسیدم که تو بآن نرسیدى و جئْتک منْ سبإ و آوردم بتو از سبا بنبإ یقین (۲۲) خبرى بى‏گمان.


إنی وجدْت امْرأة تمْلکهمْ من زنى یافتم آنجا که ایشان را پادشاهى میکرد و أوتیتْ منْ کل شیْ‏ء و او را هر چیزى که در پادشاهى در باید داده بودند و لها عرْش عظیم (۲۳) و او را تختى است بزرگوار.


وجدْتها و قوْمها یسْجدون للشمْس منْ دون الله او را و قوم او را آفتاب پرستان یافتم که سجود میکردند آفتاب را فرود از الله و زین لهم الشیْطان أعْمالهمْ و برآراست شیطان بر ایشان کردهاى بد ایشان فصدهمْ عن السبیل تا برگردانید ایشان را از راه فهمْ لا یهْتدون (۲۴) تا ایشان راه نمى‏برند فراراستى.


ألا یسْجدوا لله چرا سجود نه الله را کنند: الذی یخْرج الْخبْ‏ء آن خدایى که نهان مى‏بیرون آرد فی السماوات و الْأرْض در آسمانها و زمینها و یعلم ما یخفون و ما یعلنون (۲۵) و میداند آنچه مى‏پوشند و آشکارا میکنند.


الله لا إله إلا هو اوست که نیست خدا جز او رب الْعرْش الْعظیم (۲۶) خداوند آن عرش بزرگوار.


قال سننْظر سلیمان گفت آرى بنگریم أ صدقْت أمْ کنْت من الْکاذبین (۲۷) تا راست گفتى یا از دروغ‏زنانى.


اذْهبْ بکتابی هذا ببر این نامه فألْقهْ إلیْهمْ و با ایشان او کن ثم تول عنْهمْ و آن گه بازگرد از ایشان فانْظرْ ما ذا یرْجعون (۲۸) و نگر تا بچه پاسخ دهند.


قالتْ یا أیها الْملأ. گفت که اى مهینان إنی ألْقی إلی کتاب کریم (۲۹) بمن او کندند نامه‏اى نیکو.


إنه منْ سلیْمان آن از سلیمان است و إنه بسْم الله الرحْمن الرحیم (۳۰) و نوشته اینست که بسْم الله الرحْمن الرحیم.


ألا تعْلوا علی بر من گردن مکشید و از اندازه برمگذرید و أْتونی مسْلمین (۳۱) و بمن آیید گردن نهادگان.


قالتْ یا أیها الْملأ بلقیس گفت اى مهینان قوم: أفْتونی فی أمْری پاسخ دهید مرا درین کار من ما کنْت قاطعة أمْرا من هرگز کارى را نینداختم و نبریدم و بسر نبردم حتى تشْهدون (۳۲) تا آن گه که شما پیش من آئید.


قالوا نحْن أولوا قوة گفتند ما خداوندان قوت و انبوهى‏ایم و أولوا بأْس شدید و خداوندان زور سخت و سلاح و الْأمْر إلیْک و کار و فرمان بتوست فانْظری ما ذا تأْمرین (۳۳) بنگر تا چه فرمایى.


قالتْ إن الْملوک إذا دخلوا قرْیة أفْسدوها گفت پادشاهان که در شهرى روند بگرفتن و بزور تباه کنند آن را و جعلوا أعزة أهْلها أذلة و عزیزان آن را خوار کنند و کذلک یفْعلون (۳۴) و هم چنان کنند


و إنی مرْسلة إلیْهمْ بهدیة و من بایشان هدیه‏اى فرستم فناظرة بم یرْجع الْمرْسلون (۳۵) نگرم تا فرستادگان چه پاسخ آرند.


فلما جاء سلیْمان چون رسول بسلیمان آمد قال أ تمدونن بمال سلیمان گفت مرا هدیه فرا سخن مى‏پیوندید و مزد از دنیا مى‏فرستید؟ فما آتانی الله خیْر مما آتاکمْ آنچه الله مرا داد به از آن که شما را داد بلْ أنْتمْ بهدیتکمْ تفْرحون (۳۶) نه که شما آنید که به چنان که مرا فرستادید شادى برید.


ارْجعْ إلیْهمْ بازگرد بایشان فلنأْتینهمْ بجنود حقا و حقا که بایشان سپاهى آریم لا قبل لهمْ بها که بآن بر نیایند و طاقت آن ندارند و لنخْرجنهمْ منْها أذلة و ایشان را بیرون آریم از آن زمین خوار و همْ صاغرون (۳۷) و ایشان را کم آورده و بى‏آب.